معانی اسلام در قرآن

پدیدآورمهدی ارجمندفر

نشریهصحیفه مبین

شماره نشریه31

تاریخ انتشار1389/02/19

منبع مقاله

share 1307 بازدید
معانی اسلام در قرآن

مهدی ارجمند فر
چکیده

با توجّه به واژه‏هاى مختلف از ماده «سلم» و تصریح گروهى از مفسّرین، اشتقاق اسلام از «سلم» به معناى سلامت است و در واقع معناى تسلیم نیز به همان معناى سلامت باز مى‏گردد. «اسلام» در قرآن‏کریم داراى معانى و وجوه مختلفى است: در بعضى آیات اسلام به معناى شریعت به‏کار رفته است؛ از دیگر وجوه آن اسلام تکوینى است که در مورد همه‏ى موجودات عالم و به عبارتى دیگر ماسوى اللّه صدق مى‏کند؛ فرد با اقرار به شهادتین به جامعه اسلامى راه مى‏یابد و پیامد آن به‏دست آوردن امتیاز زندگى در محیط اسلامى و بهره‏گیرى از بیت‏المال مسلمین است، هر چند تأثیرى در برداشتن عذاب اخروى ندارد. مراتب بعد از آن با اعتقاد قلبى و التزام عملى همراه است که داراى پیامدهایى از جمله برداشتن عذاب و برخوردارى از نعمت‏هاى بهشتیان است.

کلید واژه‏ها:

اسلام، شریعت، مقام اسلام، اسلام به معنى الأعمّ، اسلام به معنى الأَخصّ.

مقدّمه

معنایى که در ابتدا از اسلام به ذهن انسان مى‏رسد، معناى اصطلاحى آن است که موقوف به اظهار شهادتین است. بعضى از افراد نیز به اشتباه تصوّر مى‏کنند که مفهوم واقعى اسلام همین است؛ لذا با دیدن یک فرد لاابالى که فقط در ظاهر ادعاى مسلمانى مى‏کند، ولى در عمل هیچ قید و بندى ندارد و مسلمان نیز به حساب مى‏آید، معترضانه مى‏گویند: این چه اسلامى است....! در حالى‏که اسلام واقعى تنها با اعتقاد قلبى و التزام عملى و تسلیم محض در برابر احکام الهى به‏دست مى‏آید و افراد کمى به این سعادت نائل مى‏شوند. در این مقاله بعد از بیان واژه‏شناسى اسلام به بررسى معانى گوناگون آن در قرآن و مصادیقى از مسلمانان واقعى پرداخته شده است.

1. بررسى معانى لغوى اسلام

1. استعمال آن در قبل از اسلام: فعل سَلِمَ یک واژه اصیل عربى است که در عبرى و فنیقى به معناى کامل و تندرست، در آرامى و سریانى به معناى کامل و سالم بودن و همچنین در آکادى با معنى کامل و بى‏ضرر بودن تطبیق مى‏کند1. در دوره‏ى پیش از اسلام، «أَسْلَمَ» در مفهوم ابتدایى «تسلیم کردن» به‏کار رفته است. براى نمونه، شعرى را ابن‏هشام در سیرة‏النّبى آورده است: لاتُسْلِمونى لایَحِلُّ إسْلامٌ2. یعنى مرا تسلیم نکنید که تسلیم کردن من روا نیست. سلام به معناى تسلیم خدا شدن و خود را به خدا سپردن (Submission to God) در سریانى به‏کار رفته است.3 واقعیّت این است که واژه «أسْلَمَ» یک اصطلاح دینى است که از ادیان کهن‏تر به عاریت گرفته شده است و همین مفهوم در نوشته‏هاى ربانیان قابل توجّه است. در سریانى نیز دقیقاً به معناى قرآنى آن، که تسلیم در برابر خداوند است، به‏کار رفته است و ظاهراً واژه «الاسلام» تنها در مورد شریعت پیامبر خاتم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به‏کار رفته است.4

2. ریشه لغوى اسلام

براى فهم دقیق معنانى لغوى اسلام، توجّه به کاربردهاى مختلف مادّه «سلم» در معانى مختلف ضرورت دارد. «السّلام» در معناى سنگ به‏کار رفته است.5 کاربرد واژه سلام براى سنگ به خاطر سلامتى آن از پوسیدگى و همچنین به خاطر آن است که دیرتر از هر چیز دیگر در زمین از بین مى‏رود.6. «السّلام علیکُمْ» نیز به معناى سلامت از خدا بر شما باد.7 «السّلام» اسمى از اسماء خداوند متعال است8. اگر اللّه السّلام نامیده شده است، زیرا ذات آن از ضرر و آسیب رساندن خلق به او در امان است و ذات او ازلى و فناناپذیر است. بر هر چیز تواناست، مالک سلامتى است و از هر ناپسندى مبرّاست.9 از معانى دیگر «السلام» بهشت است: لهم دارُالسَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ10. به بهشت سلام گویند، چرا که دارالسّلامه همیشگى است و بیمارى و مرگ در آن راه ندارد و یا از آن جهت که بهشت داراللّه است و همان طور که اشاره شد، یکى از اسماء خداوند متعال سلام است؛ لذا به نام صاحب‏خانه اضافه شده است.11 واژه «سلیم» نیز که از ریشه «سلم» است، به معناى شخص نیش خورده است و به او سلیم گویند، چرا که اطرافیان آن، امید به بهبود و سلامتى او دارند.12 با توجّه به معانى گفته شده نیز واضح است که معناى غالب در ریشه سلم، مفهوم سلامت است. در خطبه 152 نهج‏البلاغه، به این معنا اشاره شده است: إنَّ اللّهَ تعالى خَصَّکُمْ بالْإسلامِ وَ اسْتَخْلَصَکُمْ لَهُ وَ ذلِکَ لِأَنَّهُ اسْمُ سَلامَةٍ؛ یعنى «خداى بزرگ اسلام را ویژه شما قرار داد و شما را براى آن برگزید و این از آن جهت است که اسلام از سلامت گرفته شده است.»13
در ذیل نیز به اقوال بعضى از مفسّران اشاره مى‏شود:
یک. شیخ طوسى در تفسیر التبیان گوید: اصل اسلام از سلم است و أَسْلَمَ، به معناى «دَخَلَ فىِ السِّلْمِ» و اصل سلم، سلامت است، چرا که آن پیروى از سلامت است و پیروى کننده آن به سلامت مى‏رسد. یا اصل آن تسلیم است، چرا که او تسلیم به امر خداست و تسلیم نیز از سلامت است؛ زیرا انجام چیزى با سلامتى و مبرّایى از نقصان است. پس اسلام انجام عبادات با سلامتى و دورى از فریب‏کارى است.14
دو. فخر رازى در ذیل آیه یا ایها الذینَ امَنوا ادْخُلوا فِى السّلْمِ کافَّةً15 گوید: اصل سلم از انقیاد و پیروى است: إذْقالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمتُ لِرَبِّ العالَمینَ16. کاربرد اسلام نیز به خاطر همین معناست. کاربرد «سِلْم» بیشتر بر صلح و ترک جنگ است و اسلام در معناى انقیاد و پیروى هم به آن برمى‏گردد؛ چرا که در موقع صلح هر فردى از صاحب و مولایش پیروى مى‏کند و با آن نمى‏ستیزد.17
سه. طبرسى در مجمع‏البیان ذیل آیه إنَّ الدین عِنْد اللّهِ الاسلامُ18 گوید: اصل واژه اسلام از سلم به معناى صلح است و اصل سلم، سلامت است و یا اینکه اصل اسلام تسلیم است، چرا که آن تسلیم فرمان خداست و تسلیم از سلامت است. پس اسلام انجام عبادات، با سلامتى از آلودگى‏هاست.19
چهار. اصلُ الاستسَلام، طلب السلامة20
پنج. سبزوارى در مواهب الرحمن ذیل آیه‏ى رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَینَ لَکَ21 گوید: مادّه سلم مشتمل بر معناى سلامت است.22
شش. بانوامین نیز در تفسیر مخزن‏العرفان گوید: اصل اسلام، مأخوذ از سلم است؛ یعنى سالم گردیدن و خالى شدن از پرستش غیر حق تعالى و در نظر نگرفتن شریک با او.23

معانى اسلام در قرآن

اسلام در بعضى از آیات به معناى لغوى آن -یعنى تسلیم شدن- به‏کار رفته است و این معنا در بین همه شریعت‏ها واحد است. اسلام نیز همان دین توحیدى است که همه انبیاء به آن مبعوث شده‏اند.24 یکى از اصحاب امام صادق علیه‏السلام مى‏گوید: قُلْتُ لَهُ: مَا الْاَسْلامُ؟ فقالَ: دینُ اللّهِ اسْمُهُ الإسلامُ وَ هُوَ دینُ اللّهِ قَبْلَ أَنْ تَکونوا حَیْثُ کُنْتُمْ وَ بَعْدَ أَنْ تَکونوا فَمَنْ أَقَرَّبِدینِ اللّهِ فَهُوَ مُسْلِمٌ وَ مَنْ عَمِلَ بِما أَمَرَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ فَهُوَ مُؤمِنٌ25؛ «به امام صادق علیه‏السلام گفتم: اسلام چیست؟ فرمودند: دین خداست که اسم آن اسلام است و آن دین خداست قبل از آن‏که شما به‏وجود آمده باشید و بعد از به وجود آمدن شما. پس هر کس که به دین خدا اقرار کند، او مسلمان است و هر کس به آنچه خداى -عزوجل- به آن امر کرده است، عمل کند، او مؤمن است.» امام علیه‏السلام در مورد مفهوم اسلام به نام شریعت و درآمدن شخص به گروه مسلمانان و امّت مسلمان در مراتب مختلف اشاره کرده است که در کلام مفسران تعبیر به «اسلام به معنى الاعم» و «اسلام به معنى الأخص» شده است. به‏نظر نگارنده، تعبیر به «مقام اسلام» نیز در این مورد مناسب است.
براى نمونه، مفهوم اسلام در آیه 14 سوره حجرات که مى‏فرماید: قالَتِ الْأَعْرابُ ءامَنّا قُلْ لَمْ تُؤَمِنوا وَلکِنْ قولوا أَسْلمنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الایمان فى قُلوبِکُمْ، در معناى دوم حدیث امام صادق علیه‏السلام است و به معناى شریعت نیست. معناى آیه آن است که: «بگویید اسلام آوردیم» نه این‏که «دین اسلام آوردیم». حضرت على علیه‏السلام در حکمت 125 نهج‏البلاغه معناى مقام اسلام را بیان داشته است: لَأَنْسُبَنَّ الْإسلامَ نِسْبَةً لَمْ یَنْسُبْها أَحَدٌ قَبْلى أَلإسْلامُ هُوَ التّسلیمُ و التَّسلیمُ هُوَ الیَقینُ و الْیَقینُ هُوَ التَّصْدیقُ و التَّصْدیقُ هُوَ الإقْرارُ وَالإقْرارُ هُوَ الإدآءُ وَالإدآءُ هُوَالعَمَلُ. در این تعریف، به مفهوم اسلام در مراتب والاى آن اشاره شده است و مراد از آن نام شریعت نیست.
اسلام یک معناى اصطلاحى نیز دارد و آن شریعت قرآن است و این معنا بعد از نزول قرآن و بعد از انتشار دین حضرت محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است.26 البتّه این معنا نیز به «اسلام به معناى نام شریعت» برمى‏گردد.

1. اسلام به معناى خاص

همان‏طور که اشاره شد، اسلام یک معناى اصطلاحى نیز دارد که مراد از آن شریعت پیغمبر خاتم است. حضرت على علیه‏السلام در خطبه 152 نهج‏البلاغه مى‏فرمایند: إِنَّ اللّهَ تَعالى خَصَّکُمْ بالْإِسْلامِ وَ اسْتَخْلَصَکُمْ لَهُ..... اصْطَفى اللّهُ سَنهَجَهُ. مرحوم فیض‏الاسلام در ترجمه و شرح آن مى‏نویسد: «خداوند شما را به اسلام تخصیص داد و خواسته شما را براى آن (از پلیدى و کفر و شرک) پاکیزه و لایق گرداند.... خداوند متعال راه آن را (شریعت محمّدیه ا از سائر راه‏ها و شرایع پیغمبران) ممتاز ساخت». برخى آیاتى که در آن‏ها «اسلام» به معناى شریعت حضرت محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آمده است، بدین قرار است:
1ـ1. وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلىَ اللّهِ الکَذِبَ وَ هُوَ یُدْعى إلىَ الْإسْلامِ وَاللّهُ لایَهْدى القَوْمَ الظّالِمینَ27.
این آیه که ظاهراً در مورد اهل کتاب است، زمانى‏که دلایلى واضح از جمله بشارت حضرت عیسى علیه‏السلام بر نبوّت پیامبر خاتم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بر آن‏ها عرضه شد، اعراض کردند و در پاسخ آن‏ها را به سحر و جادو نسبت دادند. وَإذْ قالَ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یا بَنى إسْرائیلَ إِنّى رَسولُ اللّه إِلَیْکُم مُصَدِّقاً لِمابَیْنَ یَدَىَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسولٍ یَأْتى مِنْ بَعْدِى اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمّا جآءَهُمُ البَیِّناتُ قالوا هذا سِحرٌ مُبینٌ28. لذا در آیه مورد بحث، ادّعاى آن‏ها را که مى‏گفتند: محمّد رسول‏خدا، و دین او الهى نیست، تکذیب مى‏کند.29 در حالى که او به سوى اسلام و شریعت خویش که از طرف خداوند مأمور به تبلیغ آن شده است، دعوت مى‏کند.
1ـ2. إِنَّ الدّینَ عِنْدَ اللّهِ الإسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذینَ اوتوا الْکِتابَ إِلاّمِنْ بَعْدِ ما جآءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ30.
این آیه نیز درباره اهل کتاب است که بعد از علم به حقّانیّت شریعت پیغمبر خاتم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، از روى حسادت و کینه‏توزى از پذیرش آن اعراض کردند. در تفسیر کنزالدقائق آمده است: لادینَ مَرضِىٌّ عِنْدَ اللّهِ اِلّا الإسلامَ وَ هُوَ التوحیدُ وَ التَّورّعُ بِالشَّرْعِ الذى جآءَ بِهِ محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله .31
این آیه نیز در واقع همان معناى رَضیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دیناً32 است که مراد از آن، شریعت محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است.33 همچنین سیاق آیه نیز دلالت بر حصر کرده، بیانگر آن است که شریعت خاصّى مورد نظر است. استاد محمّدتقى جعفرى نیز در مورد این آیه گوید: «در إِنَّ الدّینَ عِنْدَ اللّهِ الإسلامُ، اسلام به صورت نکره نیامده و حصر در میان است. البتّه "اسلام" تا ظهور دین اسلام با جلوه‏هاى متنوّعى بروز کرده است، ولى بدان جهت که لوه‏هاى ابراهیمىِ قبل از اسلام در تغییرات و تحریفات فرو رفته است، منظور از اسلام در واقع همان معناى خاصّ آن است که در اسلام محمّدى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله جلوه‏گر شده است.»34
عمروبن حریت یکى از اصحاب امام صادق علیه‏السلام مى‏گوید: خدمت امام صادق علیه‏السلام رسیدم و آن حضرت در خانه برادرش عبداللّه‏بن محمّد بود. به او گفتم: قربانت براى چه به این خانه آمدى؟ فرمودند: براى تفریح. به او عرض کردم قربانت من دین خودم را براى شما نقل نکنم؟ فرمود چرا؟ گفتم: براى خدا دیندارى کنم به شهادت أن لاإله‏الّااللّهُ‏وحده لاشریکَ‏له و به این‏که محمّد بنده و رسول اوست و این‏که شکى در قیامت نیست و این‏که خدا هر آن‏که در گور است زنده کند و به پا داشتن نماز و دادن زکات و روزه در ماه رمضان و حجّ خانه کعبه و ولایت على امیرالمؤمنین پس از رسول خدا و ولایت براى حسن و حسین و ولایت على بن‏الحسین و ولایت محمّدبن‏على -علیهم‏السّلام- و براى شما بعد از او و به این‏که شما امامان من هستید. بر این عقیده زنده باشم و بر آن بمیرم و خدا را دیندارى کنم. فرمود: «اى عمرو به خدا قسم این، همان دین خداست و دین پدران من که خدا را در نهان و عیان بدان دیندارى کنم».35 در این حدیث معناى دین بعد از قبول شهادتین و اقرار به مسأله معاد، احکام مربوط به شریعت حضرت محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و ولایت ائمّه اطهار علیهم‏السّلام بیان شده است.

اسلام به معناى اعم و اخص (مقام اسلام)

همان‏طور که اشاره شد، یکى از کاربردهاى اسلام در قرآن، به معناى اقرار به اسلام و عمل به شریعت الهى است؛ به این معنا که شخصى که دین اسلام را پذیرفت و خود را ملتزم به احکام فردى و اجتماعى اسلام نمود، از گروه مسلمانان به حساب مى‏آید. باید توجّه داشت که مسلمانان، داراى منزلت و مرتبه واحدى نیستند و درجات و مراتب تسلیم افراد متفاوت است. قبل از این‏که اسلام به معنى الاعم و اسلام به معنى الأخص را بررسى کنیم، به بیان اسلام تکوینى در قرآن مى‏پردازیم.

1. اسلام تکوینى

سخن از اسلام و تسلیم، انحصار آن را در انسان تداعى مى‏کند؛ حال آن‏که اسلام متعلّق به گروه خاصّى از موجودات نیست؛ بلکه تمام موجودات عالم -ماسوى اللّه- تسلیم خدایند: أَفَغَیْرَدینِ اللّهِ یَبْغونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِى السَّمَواتِ وَ الأَرْضِ طَوْعاً و کَرْهاً36. یعنى "آیا جز دین خدا را مى‏جویند؟ با آن که هر که در آسمان‏ها و زمین است خواسته و یا ناخواسته سر به فرمان او نهاده است." آیه مورد بحث، تمامى موجودات آسمان و زمین را تسلیم در برابر خداوند مى‏داند. البتّه واضح است که اسلام تکوینى به معناى فرمان‏بردارى از احکام دین و شریعت که در مقابل آن عصیان و نافرمانى است، نمى‏باشد و مراتبى هم ندارد. اسلام تکوینى در واقع انقیاد و تسلیم به اوامر تکوینى است که تمامى موجودات و مخلوقات عوالم هستى اعمّ از مجرّدات، جمادات، نباتات، حیوانات و... را شامل مى‏شود و تخلّفى نیز از آن صورت نمى‏گیرد.37
نه به تنها حَیَوانات و نباتات و جماد*** هر چه در عالم امر است به فرمان تو باد
در اسلام تشریعى انسان‏ها در پذیرش و اعراض از آن مختارند؛ ولى در اسلام تکوینى، رضایت و میل مخلوقات دخیل نیست. این موضوع در آیه مذکور با تعبیر طَوْعاً و کَرْهاً بیان شده است. لذا نظرات بعضى از مفسّرین38 «طوع» را اسلام اختیارى و «کره» را اسلامِ سبب شمشیر اهل اسلام، بیان کرده‏اند و یا «آن» را حالت شخص، در موقع نزول عذاب یا مشرف شدن به مرگ دانسته‏اند؛39 بى‏اساس است.
در آیه تُسَبِّحُ لَهُ السَّمواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَى‏ءٍ إِلّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِنْ لا تَفْقَهونَ تَسْبیحَهمْ40 نیز آسمان‏هاى هفتگانه و زمین و موجودات در آن را تسبیح‏گوى خداوند ذکر کرده است. پس همه موجودات عالم تسبیح گوى خداوند هستند. امام محمّد باقر علیه‏السلام درباره این تسبیح مى‏فرمایند: «حرکت هر چیزى تسبیح خداى عزّوجلّ است».41 علاوه بر تسبیح موجودات که در فهم بهتر اسلام تکوینى مفید است، توجّه به هدایت عامّه نیز در فهم بهتر اسلام تکوینى لازم است. هدایت عامه شامل همه موجودات است: رَبَّنَا الّذى أَعْطى کُلَّ شَى‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى42 «پروردگار ما کسى است که هر چیزى را خلقتى که در خور اوست داده سپس آن را هدایت فرموده است». علاّمه طباطبائى مراد از هدایت را در این آیه، حرکت تمام موجودات به سوى مطلوب و غایت بیان کرده و این هدایت را عمومى دانسته است که شامل همه موجودات مى‏شود، نه این‏که فقط مربوط به انسان‏ها باشد.43
ویژگى مشترکى که در بین همه موجودات وجود دارد و همه آن‏ها را تسلیم خداوند کرده است، ممکن الوجود بودن آن‏هاست؛ چرا که هیچ ممکن الوجودى موجود نمى‏شود، مگر با ایجاد خداوند و همچنین از بین نمى‏رود، مگر به اراده خداوند. پس هر چیزى غیر از خداى تعالى، مطیع و خاضع در برابر جلال خداوندى است.44

2. اسلام به معنى الأعم

اسلام دین کاملى است که داراى احکام فردى، اجتماعى و حکومتى است و افراد جامعه اسلامى تحت سیطره و قوانین آن در کنار یکدیگر زندگى مى‏کنند. براى ورود به جامعه اسلامى، شرایطى لازم است؛ چرا که هر شخص در جامعه اسلامى حقّ و حقوقى دارد و از بیت‏المال مسلمین استفاده مى‏کند. براى این‏که شخصى بتواند یکى از اعضاى جامعه مسلمانان باشد و از حقوق و مزایاى آن استفاده کند و حدود اسلامى بر آن جارى شود، باید خود را به عضویّت جامعه اسلامى درآورد. آنچه شخص را به عضویّت جامعه اسلامى درمى‏آورد و حقوق آن را محترم مى‏شمارد، اقرار زبانى به اسلام است. یک شخص با اقرار به اسلام، اسلام را در شناسنامه خود ثبت مى‏کند و در پى آن از بیت‏المال مسلمین بهره‏مند مى‏گردد، به دادگاه مسلمانان مراجعه مى‏کند، تشکیل خانواده مى‏دهد و به راحتى در کنار افراد دیگر زندگى مى‏کند. البتّه در اینجا شدّت و ضعف تسلیم شخص و خلوص آن، هیچ تأثیرى در کم و زیادى حقوق وى ندارد. لذا یک فرد متشرّع که در طول زندگى خود از احکام اسلام تبعیّت مى‏کند و اجراى احکام اسلام در زندگى وى نمایان است، با یک فرد لاابالى و بى‏قید و بندى که فقط از اسلام به ظاهرى اکتفا کرده است، در حقوق اجتماعى و استفاده از بیت‏المال تفاوتى با هم ندارند. قاسم صیرفى از امام صادق علیه‏السلام روایت مى‏کند: أَلْإسْلامُ یُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ وَ تُؤَدَىّ بِهِ الْأَمانَةُ وَ تُسْتَحَلُّ بِهِ الْفُروجُ وَ الثّوابُ عَلىَ الْایمانِ؛45 «با اسلام جان محفوظ است و اداى امانت مى‏شود، فروج بدان حلال مى‏گردد؛ ولى ثواب آخرت با ایمان است.» محمّدبن مسلم هم در روایتى از یکى از باقرین -علیهماالسّلام- نقل مى‏کند: أَلْایمان اِقْرارٌ وَ عَمَلٌ وَ الْأسْلامُ اِقْرارٌ بِلاعَمَلٍ؛46 «ایمان اقرار و عمل است و اسلام اقرار بدون عمل است.» در روایتى دیگر ابوهریره از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نقل مى‏کند: أُمِرْتُ أَنْ أُقاتِلَ النّاسَ حَتّى یقولوا لاإله اِلّا اللّهُ فَمَنْ قالَ لاإِلهَ إِلّا اللّهُ عَصَمَ مِنّى مالَهُ وَ نَفْسَهُ إِلّاوَحِسابُهُ عَلىَ اللّهِ؛47" به جنگ با مردم امر شده‏ام، تا اینکه لااله‏إلّااللّه بگویند؛ پس هر کس لااله‏إلّااللّه گفت مال و جانش محفوظ است؛ امّا حساب آن با خداست." اسلام در این معنا چیزى جز اقرار و اعتراف نیست که با آن حقوق اجتماعى شخص در امان است؛ ولى تأثیرى در امور اخروى ندارد. در بین آن‏ها افرادى هستند که با ریا و تزویر خود را در بین مسلمانان با انگیزه دنیوى و یا ضربه زدن به مسلمانان قرار مى‏دهند و بعضى از آن‏ها از منافقین هستند. عبدالصاحب الحسنى العاملىّ در فصلى از کتابش تحت عنوان، المنافِقُ بَیْنَ المُسْلمینَ لایُنْکَرُ وُجودَهُ، بیان مى‏دارد که وجود منافقین در بین مسلمانان و افراد آن‏ها پوشیده نیست و با اشاره به آیات اوّل سوره منافقون (إذا جآءَکَ المُنافقونَ قالوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسولُ اللّهِ وَ اللّهُ یَشْهَدُ إِنَّ المُنافِقینَ لَکاذِبونَ) و آیاتى دیگر بیان مى‏دارد که آن‏ها کسانى هستند که اسلام از خون‏هایشان حمایت مى‏کند و اقرار به شهادتینِ آن‏ها قبول و آبروى آن‏ها و اموالشان در بین مسلمانان محفوظ است48.
این معنا از اسلام همان است که بین ما متداول است و اوّلین معنایى که از اسلام به ذهن ما مى‏آید، همین است؛ در حالى که روح واقعى اسلام در قرآن مفهومى دیگر دارد و حقیقتى والاست که در بحث اسلام به معنى الأَخصّ بیان مى‏شود. ممکن است این سؤال به ذهن رسد که چه تفاوتى بین یک مسلمان واقعى با یک مسلمان ظاهرى وجود دارد؟ چرا در جامعه اسلامى به هر دو گروه به یک چشم نگاه مى‏شود و حقوق هر دو مساوى است؟ قرآن کریم در پاسخ گوید: وَمَنْ أَحْسَنُ دیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ49؛ «و دین چه کسى بهتر است از آن کس که خود را تسلیم خدا کرده و نیکوکار است.» پس اگر چه در ظاهر با هم مساوى هستند، امّا پیروزى و رستگارى حقیقى از آن مسلمان واقعى است و مسلمان ظاهرى با اقرار به اسلام فقط ممکن است از امور دنیوى بهره برد و در آخرت براى او عذاب باشد.50 امام محمّدباقر علیه‏السلام در پاسخ به این سؤال که آیا در ارث و قضایا و احکام، براى مؤمن برترى است یا این‏که به مؤمن بیشتر ارث تعلّق بگیرد، فرمودند: «نه، هر دو در حکم امام یکى هستند؛ امّا براى مؤمن فضیلتى نسبت به مسلمان در اعمالشان و قرب آن‏ها به خداست...» سپس افزودند، آیا این‏طور نیست که خداوند فرموده است: وَاللّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشآءُ.
پس مؤمنان آنانى هستند که خداوند براى آن‏ها حسنات را چند برابر مى‏کند و براى هر حسنه‏اى هفتاد برابر است. پس این از فضیلت آنان است و خداوند حسنات مؤمنین را به اندازه‏ى صحت ایمانشان چند برابر مى‏کند و خداوند با مؤمنین هر چه بخواهد انجام مى‏دهد.51 از جمله آیاتى که در آن از اسلام به معنى الاعمّ سخن رفته است، به شرح زیر مى‏باشد:
ـ قالَتِ الأَعْرابُ ءامَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنوا وَلَکِنْ قولوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الایمانُ فى قُلوبِکُمْ.52
شأن نزول آیه این است که در یک سال قحطى، جماعت انبوهى از بنى‏اسد با تمام خانواده و اولاد و اثاثیه به مدینه آمدند و اظهار اسلام نمودند، امّا در باطن ایمان نداشتند و تنها هدف آن‏ها، پول گرفتن و وسایل زندگى بود. آن‏گاه وضعیت معاش در مدینه را مختل کرده، در مساجد و مقبره‏هاى مسلمانان منزل گرفتند و کوچه‏هاى مدینه را آلوده کردند. آنان صبح و شام نزد رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏آمدند و ادّعا مى‏کردند که با تمام تابعین و اهل و عیال خود بدون هیچ‏گونه جدال و نزاعى، رسالت تو را پذیرفتیم پس به ما چیزى بده که صرف عیال و فرزندان خود کنیم.
آن‏گاه این آیه، خبر از نفاق و درویى آن‏ها داد.53 با توجّه به شأن نزول آیه واضح است که اسلام این گروه، چیزى فراتر از یک اقرار ظاهرى نیست و به‏واسطه آن، مال و جانشان حفظ شد و فقط وضع زندگى دنیوى آن‏ها سروسامانى گرفت؛ ولى تأثیرى در نجات آن‏ها از عذاب آخرت ندارد.
ـ یَحْلِفونَ باللّهِ ماقالوا وَ لَقَدْ قالوا کَلِمَةَ الکُفْرِ وَ کَفَروا بَعْدَ إسْلامِهِمْ.54
این آیه در شأن غزوه تبوک نازل شده است و منافقان، کلامى که حاکى از کفر بود، بر زبان آوردند. آن‏گاه پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به واسطه وحى از نفاق آن‏ها پرده برداشت؛ امّا آن‏ها در مقام دفاع برآمدند و سوگند خوردند که ما چنین حرفى نزده‏ایم.55 خداوند در این آیه عمل منافقین را کفر بعد از اسلام نامیده است. در همین سوره نیز خطاب به این گروه مى‏فرماید: لاتَعْتَذِروا قَدْ کَفَرْ تُمْ بَعْدَ ایمانِکُمْ؛56 «عذر نیاورید که شما بعد از ایمانتان کافر شده‏اید.» در این جا سؤالى مطرح مى‏شود که چرا در ابتدا از آن‏ها به قَدْ کَفَرْ تُمْ بَعْدَ ایمانِکُمْ،57 تعبیر کرده است؟ به نظر مى‏رسد به خاطر آن باشد که این بیان، کلام رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است که بر ادّعاى ظاهرى آن‏ها مبنى بر داشتن ایمان بیان شده است؛ امّا در آیه مورد نظر (کَفَروا بَعْدَ إسْلامِهِم) قضاوت خداوند در مورد آن‏هاست و خداوند که عالم به هر چیز است و به درون آن‏ها آگاه است، بر اساس ظواهر و ادّعاى آن‏ها سخن نمى‏گوید، بلکه حقیقت حال آن‏ها را بیان مى‏کند؛ مبنى بر این‏که ایمان ندارند.58 پس اسلام آوردن آن‏ها صرفاً براى کسب منافع دنیوى و حفظ جان و اموال است و براى آخرتشان تأثیرى ندارد. در واقع مفهوم اسلام در این آیه، همان مفهوم اسلام در آیه قالَتِ الأَعراب ءامَنّا قُلْ لَمْ تُؤمِنوا وَلِکنْ قولوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الایمانُ فى قُلوبِکُم59 است که بیان آن گذشت.
بنابراین مى‏توان گفت که ایمان به منزله مغز و اسلام به منزله پوست است. اسلام مقدّمه و زمینه‏اى براى پیدایش معرفت و ایمان است؛ امّا ارزش حقیقى براى ایمان است که مغز محسوب مى‏شود.60 ـ قُلْ لِلَّذینَ اوتوا الکِتابَ وَ الْأمّیّنَ ءَأَسْلَمتُمْ فَإِنْ أَسْلَموا فَقَدِ اهْتَدَوْا.61
این آیه شریفه نیز بیان مى‏دارد که گروهى از اهل کتاب و مشرکین به خاطر حفظ منافع مادّى و حفظ جان و مال، اسلام اختیار کردند؛ لذا ادّعاى آن‏ها را مبنى بر پذیرش اسلام تکذیب کرده، بیان مى‏کند که اعمال و کردار شما نشان مى‏دهد که اسلام نیاورده‏اید و فقط لقلقه زبان شماست و براى حفظ جان و به‏دست آوردن مال ادّعاى اسلام مى‏کنید.62
در روایتى از انس بن مالک آمده است که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمودند: أَلإسلامُ علانَیةٌ وَالایمانُ فى القَلْبِ وَأَشارَ إلى صَدْرِه؛63 «اسلام در ظاهر است و ایمان در قلب و اشاره به سینه‏اش نمودند.» حضرت على علیه‏السلام در پاسخ به زندیقى که معتقد به وجود تناقض در قرآن بود، فرمودند: «.... این‏گونه نیست که هر کس نام ایمان بر او باشد، از آنچه گمراهان به‏واسطه آن هلاک شدند، در امان باشد و اگر این‏چنین بود، یهود (هم) با اعترافشان به توحید و اقرار شان به خدا نجات مى‏یافتند و بقیّه اقرارکنندگان بر وحدانیّت که ابلیس هم از آنان است، نجات مى‏یافتند.»64
ـ قُلْ لِلْمُخَلَّفینَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ اولى بَأسٍ شَدیدٍ تُقاتِلونَهُمْ أَوْیُسْلمونَ.65
این آیه شریفه، به گروهى از اعراب که در جنگ حدیبیّه از فرمان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله سرپیچى کردند، دستور مى‏دهد که به سوى گروه مقابل حرکت کنید و از دو حال بیرون نیست: یا باید با آن‏ها وارد جنگ مى‏شوید و یا آن‏ها اسلام آورند. با توجّه به مطالب گفته شده در آیات قبل، اسلام در این آیه نیز اسلام ظاهرى است که با اقرار به آن، جان و مال آن‏ها محفوظ مى‏ماند؛ چرا که این قوم با اقرار ظاهرى به اسلام نیز از تعرّض مسلمانان در امان مى‏ماندند و مسلمانان با وجود اقرار آنان به اسلام، از تعرّض به آن‏ها خوددارى مى‏کردند.

3. اسلام به معنى الأَخص

در اسلام به معنى الأخص هر فردى با نیّت رسیدن به قرب الهى و دریافت اجر الهى وادى عمل گام مى‏گذارد و در این مرحله، همه افراد، عشق درونى و میل باطنى براى رسیدن به مراتب والاى خودسازى و تقرّب به ذات الهى و جلب رضاى او را دارند. چیزى که فرد را از اسلام به معنى الاعم فراتر مى‏برد، عناد و ستیزه‏جویى نداشتن با احکام و فرامین الهى است. در اسلام به معنى الأخصّ، مراتب و درجات تسلیم افراد متفاوت است: هُمْ دَرجاتٌ عِنْدَ اللّهِ وَاللّهُ بصَیرٌ بِما یَعْمَلونَ.66 چنانچه ممکن است ایمان سلمان و ابوذر هم در یک رتبه نباشد و هیچ کس نیز از باطن دیگرى و میزان ایمان وى آگاهى ندارد. پس باید از پله‏هاى این نردبان بالا رفت و همیشه نگاه انسان به سمت بالا باشد؛ چرا که این راه نامتناهى است.
یکى از نمونه‏ها و مصادیق تسلیم واقعى و اسلام به معنى الأخَصّ، اسلام آوردن حضرت ابراهیم و اسماعیل -علیهماالسّلام- است. ابراهیم علیه‏السلام به همراه فرزندش در اواخر عمر با وجود این‏که هر دو پیغمبر بودند و ابراهیم علیه‏السلام از پیامبران اولوالعزم بود، در موقع بناى کعبه از خداوند تقاضاى اسلام مى‏نمایند: رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنا مَناسِکَنا وَ تُبْ عَلَیْنا.67 آیا این درخواست، همان اسلام متداول در بین ماست و همان معنایى است که از این لفظ به ذهن ما مى‏رسد؟ واضح است که این خواسته از پیامبران الهى و آن هم در دوران نبوّت خود از والاترین درجات و مقامات اسلام است که قرآن کریم از آن تعبیر به اصطفآء نموده است. آن‏جا که مى‏فرماید: وَلَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فى‏الدنیا وَ إِنَّهُ فى الاخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحینَ.68 در پرتو مقام «اصطفاء» است که دعاى حضرت ابراهیم علیه‏السلام مستجاب شده است. رَبِّ هَبْ لى حُکْماً وَأَلْحِقْنى بِالصّالحینَ،69 و ملحق به صالحین شدند. امام صادق علیه‏السلام در مورد آن‏ها مى‏فرمایند: صالحان همان پیامبر و امامان علیهم‏السلام هستند.70 این‏که بعضى از مفسّران دعاى حضرت ابراهیم علیه‏السلام را مربوط به قبل از رسیدن به مقام نبوّت بیان مى‏کنند، به این دلیل که نبوّت مقامى بزرگ است و تحقّق آن قبل از اسلام منتفى مى‏باشد71، گویا به حقیقت معناى اسلام عنایت نداشتند. همچنین مطابق نصّ صریح قرآن، اسماعیل علیه‏السلام عطیه الهى به ابراهیم در اواخر عمر ایشان بود؛ همان طور که قرآن کریم مى‏فرماید: أَلْحَمْدُلِلّهِ الذى وَهَبَ لى عَلَى الکبَرِ اسْمعیلَ و إِسْحقَ.72 درخواست اسلام از سوى حضرت ابراهیم علیه‏السلام و اسماعیل علیه‏السلام قطعاً در سنّ پیرى ابراهیم علیه‏السلام بوده است. بنابراین چه بسا پیامبرى تا آخر عمر هم به مراتب بالاى اسلام بالمعنى الاخص نائل نگردد.
نمونه دیگر قصه حضرت یوسف علیه‏السلام است. حضرت یوسف علیه‏السلام پس از گذشتن مدّت زیادى از عمر شریفش و طى کردن سال‏هایى از دوران نبوّت و رسالت خویش، همانند حضرت ابراهیم علیه‏السلام از خداوند تقاضاى اسلام و ملحق شدن به صالحین کرد: رَبِّ قَدْ ءاتَیْتَنى مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنى مِنْ تَأویلِ الْأحادیثِ فاطِرِ السَّمواتِ وَالأَرْضِ أَنْتَ وَلیّى فىِ الدُّنْیا وَالْاخِرَةِ تَوَفَّنى مُسْلِماً وَأَلْحِقْنى بالصّالِحین.73 در این‏جا هم اگر کسى بپرسد که انبیاء علیهم‏السلام آگاه هستند که از دنیا رفتن آن‏ها در حال اسلام است، پس دیگر چه جایى براى این درخواست و دعا مى‏باشد، در پاسخ باید گفت که کمال مسلمان، در تسلیم در برابر احکام الهى است، به گونه‏اى که اسلام در قلب وى تثبیت گردد و رضا به قضاى الهى و تقدیر او شود، آن‏گاه داراى نفس مطمئنّه و شرح صدر مى‏شود و این حالت غیر از اسلامى است که در مقابل کفر است. آرى! حضرت یوسف علیه‏السلام بعد از پشت سرگذاشتن روزهاى پرفراز و نشیب و رفتن به قعر چاه و بردگى در مصر و رفتن به زندان و روزهاى پادشاهى خود، از خداوند تقاضاى اسلام نمود؛ در حالى‏که آن‏چنان محبت الهى در قلب ایشان جاى گرفته بود که یکباره از خطاب و گفتگوى با پدر صرف نظر کرد و با خداى خود سخن مى‏گوید که پروردگارا تو به من سلطنت عطاء کردى و از تأویل احادیث (تعبیر خواب) آگاهم ساختى؛ اى آفریننده آسمان‏ها و زمین من را در تحت ولایت خود درآور!

نتیجه‏گیرى

اسلام در قرآن داراى وجوه مختلفى مى‏باشد و فهم دقیق آن با تدبّر در آیات و روایات حاصل مى‏شود. مشهور این است که مسلمان، به دیندار ظاهرى گفته مى‏شود و نقطه مقابل آن مؤمن است که به افراد پایبند به احکام دین اطلاق مى‏شود؛ در حالى‏که این، یکى از معانى اسلام است و اسلام حقیقى چه بسا والاتر از ایمان باشد. اسلام ظاهرى (اقرار به شهادتین) به عنوان شرط ورود به جامعه اسلامى، راه را براى وجود منافقین در بین مسلمانان فراهم مى‏کند؛ لذا هوشیارى مسلمانان و جلوگیرى از فعّالیّت‏هاى سوء آن‏ها لازم است. انگیزه مسلمانان واقعى، انجام طاعات و ترک گناهان و تقرّب جستن به درگاه الهى و نیل به پاداش خداوندگار هستى در دنیا و آخرت است.
اسلام از مفاهیم نسبى و داراى مراتب مختلفى است که آیات مختلفى در قرآن کریم به مراتب والاى آن اشاره دارند.

پى‏نوشت‏ها

* کارشناسى ارشد علوم قرآن و حدیث از دانشگاه تهران.
1. آرتور جفرى، واژه‏هاى دخیل در قرآن مجید، ص120.
2. همان، ص 121.
3. مشکور، محمّدجواد، فرهنگ تطبیقى عربى با زبان‏هاى سامى و ایرانى، ج1، ص 402.
4. آرتور جفرى، پیشین، ص122-12.
5. ابن‏درید، ابوبکر محمّدبن الحسن، الجمهرة اللّغه، ج2، ص858؛ احمدبن فارس‏بن زکریا، معجم مقاییس اللغه: ج3، ص91.
6. همان‏ها.
7. خلیل بن احمد الفراهیدى، العین، ج7، ص265.
8. الازهرى، ابى‏منصوربن محمّدبن‏احمد، ج2، ص446.
9. الأزهرى، همان؛ ابن‏منظور، ابوالفضل جمال‏الدین محمّدبن‏مکرم، لسان‏العرب، ج12، ص290.
10. ابن‏فارس، پیشین، ج3، ص91؛ ابن‏منظور، پیشین، ج12، ص291؛ فیروزآبادى، مجدالدین محمّدبن یعقوب: القاموس المحیط، ج4، ص182.
11. همان‏ها.
12. الازهرى، پیشین، ج12، ص446؛ ابن‏درید، پیشین، ج2، ص858.
13. على انصاریان، الدلیل على موضوعات نهج‏البلاغه، مترجم اسمعیل تاجبخش، ج1، ص521-520.
14. طوسى، محمّدبن الحسن، التبیان فى تفسیر القرآن، ج2، ص418.
15. بقره/ 208.
16. بقره/ 131.
17. فخر رازى، التفسیر الکبیر، ج4، ص206.
18. آل عمران 19.
19. طبرسى، فضل‏بن‏الحسن، مجمع‏البیان، ج2، ص715.
20. قمى المشهدى، محمّدبن محمّدرضا، کنزالدقائق و بحرالغرائب، ج11، ص124.
21. بقره/ 128.
22. سبزوارى، مواهب الرحمن فى تفسیرالقرآن، ج2، ص142.
23. امین، بانوى ایرانى، مخزن‏العرفان، ج7، ص142.
24. طباطبائى، محمّدحسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ترجمه محمّدباقر موسوى همدانى، جلد3، ص440.
25. کلینى، محمّدبن یعقوب، اصول کافى، ترجمه و شرح فارسى محمّدباقر کمره‏اى، ج3، ص66.
26. طباطبائى، پیشین، ج3، ص440.
27. صف/7.
28. صف/6.
29. طباطبائى، محمّدحسین، پیشین، ج19، ص430.
30. آل عمران /19.
31. قمى المشهدى، محمّدبن محمّدرضا، پیشین، ج3، ص57.
32. مائده/6.
33. طیب، عبدالحسین، اطیب البیان فى تفسیرالقرآن، ج3، ص143.
34. جعفرى، محمّدتقى، کتاب نقد، فصلنامه انتقادى فلسفى- فرهنگى، شماره4، پاییز76، ص345.
35. کلینى، محمّدبن یعقوب، پیشین، ج3، ص42.
36. آل عمران/83.
37. امین، بانوى ایرانى، پیشین، ج15، ص173.
38. کاشانى، فتح‏اللّه، منهج‏الصادقین، ج2، ص267.
39. قمى المشهدى، محمّدبن محمّدرضا، پیشین، ج3، ص151.
40. اسراء/44.
41. بحارالانوار، ج60 ص177 به نقل از: دانشنامه قرآن پژوهى، به کوشش بهاءالدین خرمشاهى، ج1، 16.
42. طه/5.
43. طباطبائى، محمّدحسین، پیشین، ج14، ص232.
44. فخر رازى، التفسیر الکبیر، ج8، ص123.
45. کلینى، محمّدبن یعقوب، پیشین، ج3، ص43.
46. بحرانى، هاشم الحسینى، البرهان فى تفسیرالقرآن، ج4، ص212.
47. مسلم‏بن الحجّاج القشیرى النیشابورى، ابى‏الحسین، صحیح مسلم، ج1، ص52.
48. الحسنى العاملى، عبدالصاحب، روح‏الایمان فى‏الدین الاسلامى، ص28.
49. نساء/125.
50. طباطبائى، محمّدحسین، پیشین، ج5، ص143.
51. مجلسى، محمّدباقر، بحارالانوار، ج65، ص410.
52. حجرات/14.
53. امین، بانوى ایرانى، فخزن‏العرفان، ج6، ص255.
54. توبه/47.
55. قرشى، على‏اکبر، تفسیر احسن الحدیث، ج4، ص276.
56. توبه/66.
57. توبه/66.
58. طباطبائى، محمّدحسین، پیشین، ج9، ص458.
59. حجرات/14.
60. دستغیب شیرازى، عبدالحسین، ایمان، ص22.
61. آل عمران/20.
62. امین، بانوى ایرانى، پیشین، ج15، ص72.
63. طبرسى، فضل‏بن‏حسن، مجمع‏البیان فى علوم القرآن، ج9، ص208.
64. مجلسى، محمّدباقر، بحارالانوار، ج66، ص567.
65. فتح/16.
66. آل عمران/163.
67. بقره/128.
68. بقره/130.
69. شعراء/83.
70. بحرانى، هاشم الحسینى، البرهان فى تفسیرالقرآن، ج1، ص156.
71. طبرسى، فضل‏بن‏الحسن، مجمع‏البیان فى علوم القرآن، ج1، ص398.
72. ابراهیم/39.
73. یوسف/ 101.

مقالات مشابه

تحليل عرفاني مسئله لقاءالله از ديدگاه تفسير بيان السعاده

نام نشریهحسنا

نام نویسندهمهدیه‌السادات مستقیمی, تهمینه قربان‌نیا

تحول مفهوم اساطیر الاولین در تفاسیر

نام نشریهعلوم قرآن و حدیث

نام نویسندهمحمدرضا حسنی جلیلیان

گونه شناسی روایات معناشناخت واژگان قرآنی

نام نشریهتفسیر اهل بیت (ع)

نام نویسندههادی حجت, عادله کوهی, علی‌اکبر فراتی

ویژگی های منبع لغوی در فهم معارف قرآن و حدیث

نام نشریهعلوم و معارف قرآن و حدیث

نام نویسندهمحمدحسن ربانی, محمد جواد حسنی

استشهادات قرآنی و حدیثی در کتاب «العین»

نام نشریهمشکوة

نام نویسندهبهرام امانی چاکلی, سیده‌لیلا تقوی سنگدهی, افسانه کاظمی نوری

معناشناسی الفاظ قرآن در تفسیر مجمع البیان

نام نشریهمطالعات قرآن و حدیث

نام نویسندهفتحیه فتاحی‌زاده, فاطمه نظری